محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

17/8/90

صبح که از خواب بیدار شدیم برف شدید میومد توی راه هم برف و ترافیک بود. این هم عکس محیا جلوی مهد برف قشنگیه خدا رو شکر ...
17 آبان 1390

17/8/90

صبح که از خواب بیدار شدیم برف شدید میومد توی راه هم برف و ترافیک بود. این هم عکس محیا جلوی مهد برف قشنگیه خدا رو شکر ...
17 آبان 1390

15/8/90

سلام این پست رو میخواستم همون یک شنبه بنویسم که اصلا وقت نشد شنبه من داشتم گردو میشکوندم محیا هم کنار من نشسته بود و مشغول خوردن گردوها بود ومن از این بابت که محیا گردو میخوره خیلی خوشحال و سر حال بودم چون وقتی بچه ها خوب بخورند مادرها سرحالتر میشند وانرژی بیشتری میگیرند و مطمئنم برای خیلی از مادرها پیش اومده محیا حدود 5 الی 6 تا گردو خورد غافل از اینکه شب گلودرد میگیره شبش گلو درد شدید گرفت تا صبح نتونست بخوابه مجبور شدیم نصف شب بلند شیم ببریمش دکتر و داروخونه و... دیفن هیدرامین که بهش دادیم خوابش گرفت و خوابید وصبح هم من مجبور بودم بیام سرکار چون که بعضی کارهای بانکی و اینترنتی داشتم که یکشنبه آخرین روزش بود باید یک پولی واریز می...
17 آبان 1390

15/8/90

سلام این پست رو میخواستم همون یک شنبه بنویسم که اصلا وقت نشد شنبه من داشتم گردو میشکوندم محیا هم کنار من نشسته بود و مشغول خوردن گردوها بود ومن از این بابت که محیا گردو میخوره خیلی خوشحال و سر حال بودم چون وقتی بچه ها خوب بخورند مادرها سرحالتر میشند وانرژی بیشتری میگیرند و مطمئنم برای خیلی از مادرها پیش اومده محیا حدود 5 الی 6 تا گردو خورد غافل از اینکه شب گلودرد میگیره شبش گلو درد شدید گرفت تا صبح نتونست بخوابه مجبور شدیم نصف شب بلند شیم ببریمش دکتر و داروخونه و... دیفن هیدرامین که بهش دادیم خوابش گرفت و خوابید وصبح هم من مجبور بودم بیام سرکار چون که بعضی کارهای بانکی و اینترنتی داشتم که یکشنبه آخرین روزش بود باید یک پولی وار...
17 آبان 1390

بدون عنوان

سلام امروز هم یک برنامه جدید برای ما درست کردند ثبت مشخصات در سایت کارمند ایران که اون هم وارد نمی شه وهی ارور میده نمیدونم این دیگه چه برنامه ایه خدا بخیر کنه  
14 آبان 1390

بدون عنوان

سلام امروز هم یک برنامه جدید برای ما درست کردند ثبت مشخصات در سایت کارمند ایران که اون هم وارد نمی شه وهی ارور میده نمیدونم این دیگه چه برنامه ایه خدا بخیر کنه
14 آبان 1390

بدون عنوان

نام خدا امروز صبح ماشین نیاوردم و باخانم دوستدار اومدیم وخانم دوستدار هم مثل اینکه دیروز یک نفر مالیده بود به ماشینش هی ماجرای اونو با آب و تاب تعریف میکرد محیا هم بهش میگفت صحبت نکن تو رانندگی کن تصادف میکنی کله ات خون میاد ها خلاصه که نگذاشت  خانم دوستدار ماجرا رو تعریف کنه تا خانم دوستدار میخواست دهنشو باز کنه میگقت تو رانندگی کن. در ضمن امروز که روز اسباب بازی بود پلنگ صورتیشو هم آورده بود کمی باپلنگ صورتی تاب بازی کرد بعدش رفت مهد به امید دیدار محیا خانوم امیدوارم توی مهد بهت خوش بگذره
11 آبان 1390

بدون عنوان

سلام دیروز سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و فاطمه زهرا(س) بود توی تالار ابوریحان هم جشن بود میخواستم با محیا توی جشن شرکت کنیم که بابای محیا زنگ زد رفتیم دنبالش و نشد توی جشن شرکت کنیم جای من و محیا خالی ساعت ١:٣٠ رفتم دنبال محیا دیدم محیا خوابیده مربیش گفت نخوابیده خودش رو زده به خواب یواشکی گفتم محیا تا صدامو شنید چشماشو باز کرد گفت سلام مامان جونی زود اومدی دنبالم من ناهار خوردم ساندبیج خوردم نوش جونت عزیزم مربیشون هم توی دفترش نوشته بود برای اندازه گیری وزن وقد اومده بودند وزن محیا ١٣.٥ کیلو قدش هم ٩٥ سانت قربون قد و وزنت برم محیا گلم ...
9 آبان 1390